سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

علت این همه قساوت دشمنان اهل بیت علیهم السلام در مورد خاندان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم چیست؟ در حالی که در جنگ‌های دیگر حتی با کفّار روم و ایران و غیره چنین قساوتی را از خودشان نشان ندادند؟

...................................

شیخنا المرحوم حضرت آیت الله خوشوقت رضوان الله تعالی علیه:

 چون در اول ظهور اسلام پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم با عرب­‌ها جنگید، و از آن­ها کشت، البته خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آدم نمی­‌کشت، چون عرب­‌ها کینه‌­توز بودند، اگر از یک قبیله یک نفر را می­‌کشت هیچ کدام ایمان نمی­‌آوردند، لذا ایشان دست خود را بست و شمشیر را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد، او می‌­کشت، راه دیگری هم نبود. اگر شمشیر نبود آن­ها پیامبر را کشته بودند، چون خدا امیرالمؤمنین علیه السلام را برای همین ساخت، او شمشیر پیامبر بود، خدیجه سلام الله علیها مال داشت خرج کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام هم شمشیر، لذا بنی‌­امیّه با علی علیه السلام دشمن شدند، به خصوص حضرت امیر علیه السلام در جنگ بدر خیلی از دانه درشت­‌های بنی‌­امیّه را کشت، از بت پرست­‌هایی که مسلمانان (در جنگ بدر) کشتند نصف آن­ها را امیرالمؤمنین علیه السلام به تنهایی کشت، باقی را دیگر مسلمانان کشتند، لذا با ایشان دشمن بودند.

 تا پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود کاری نمی­‌توانستند بکنند، منتظر بودند تا پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم برود همه از اسلام برگردند، چون در فتح مکه مردم از ترس شمشیر گفتند: «اشهد ان لا اله الا الله» ولی دلشان نگفت.

 در نهج البلاغه حضرت امیر علیه السلام فرمودند: مردم از اسلام برگشتند و این خطرش خیلی بیشتر از امامت من بود.  
فرمودند: من امامت را رها کردم سراغ این‌­ها آمدم،اگر ایشان نبود باز کار درست نمی­‌شد، آن جا هم دید اسلام دارد از بین می­‌رود، کمک کرد تا آن­ها از بین رفتند، بنابراین با ایشان و نسل ایشان دشمن شدند، چون یک نفر بیشتر نبود، او را کشتند و شهید کردند اما درست نشد، بچه­‌هایش را هم کشتند، نکته‌­اش این بود.


[ پنج شنبه 92/8/16 ] [ 2:39 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

 
آیا خروج حضرت سید الشهداء علیه السلام به سمت کربلا طبق اعتماد به همین شرایط امور ظاهری بود یا این که ایشان عالم به مصیبت‌ها بودند و وظیفه ی امامتشان چنین حکمی می­‌کرد؟

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 12:41 صبح ] [ ربیع القلوب ] () نظر

باز امشب در سرم شور و هوای کربــلاست
ای دل امشب در دل زینبـــــــ چه غوغاها به پاست

پشت دیوار دلم زانو زدم بانوی من
شاید امشب بازگویی آنچه سرّ نینـــواست

در دلم ترسم بماند حسرت دیوانگی
انجماد اشک، نِی! خــون حاصل ِ این ماجراست

چیست زینبـــ ! بازگو راز شکست این سبــــو
حــاء و سین و یــاء و نون؟! یارب شگفتا آشناست

نای دل با یک غزل دیوانگی گوید به اشک
ایستگـــاه عاشقی ختمش به سرّ نینواست...

 

ربیع القلوب


[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 11:20 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

خــــدا نکنه زن مسلمانی از نـامحرم طلب پوشش کنه...

گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

امان از دل زینب


[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 7:27 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

 

گفت : دقت کردی هر کی میره کربلا موقع برگشت در جواب  دور و بریاش که از حال و هوای اونجا ازش سوال میکنن میگه:  انگار یه خوابــــــــــــــــــ بود؟!

آرام...

..............

گفت: دقت کردی کربلا هرچی زور میزنی کمال استفاده را ببری نمیتونی؟

انگار تو حالت خلسه ای

آرام ...

...........

گفت: خدا اصحاب کهف را به غار خودش پناه داد

خواب خوابـــــــــ

و خودش ازشون محافظت کرد

طوری که هیچچچچچ آبی تو دلشون تکون نخورد و وقتی بیدار شدند گمان کردند خوابـــــــ بودند

آرام...

............

گفت: همه تعجب کردند از اصحاب کهف! مگه میشه این همه سال آدم خواب باشه و سالم؟؟؟؟!!! مگه میشه؟ عجیبه!

............

گفت: سالیان سال این سوال با دلم بازی میکرد:

چرا آقا این آیه را بالای نیزه تلاوت میفرمود؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

............

هرکه به کهف حصین تو پناه ببرد آرام است آرام..........

ماجرای اصحاب کهف عجیبـــ است

و أمرک اعجبـــــــ

حسین آرام جانم

 حسینننننننننن آرام جانم


[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 1:21 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

 

کوفه بد قولی کرده

ای کاش آقا برگرده........


[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 8:42 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

 

گفت: بچه پشت تلفن با مادرش حرف میزنه، مادر بهش میگه امروز که دوستت میاد تموم کتاباتو بهش بدم؟ کجا گذاشتی؟ دومی هم بدم؟...

این وسط خط رو خط میفته و اشتباها همسایه هم میشنوه صداها را

بعد از قطع مکالمه دوباره همسایه زنگ میزنه و میگه: ببین چی میگفتی شما؟ کدوم کتابا؟ دوستم کیه؟...

مادر میگه : مگه من اصلا با تو بودم؟؟؟؟؟ من با کسی دیگه حرف میزدم. اون کسی که باید میفهمید منظورمو فهمید!

................

گفت: بچه  یه زنگ به مادرش میزنه میگه الو و قطع میشه

مادر حالش منقلب میشه میشینه زار زار گریه میکنه.

هرچی ازش میپرسن چی شد؟ مگه چی گفت؟ یه الو چرا اینقدر بهم ریخت تو را؟؟...

 توی این الو یه دنیا حرف بود برای مادر

حالا شما هزاران ساعت بشین حلاجی کن این الو را!

سر در میاری ازش؟

..............................

اونوقت این بشر دوپای سراسر ادعا و جهل میشینه ساعتها بحث میکنه که آخه یعنی چی " الــم" ؟ یعنی چی " طــه"

بشر!!!!!!!! مگه کسی با تو حرف زد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون کسی که مخاطب بوده گرفت ماجرا رو

تو بشین به نفهمی خودت زار بزن

............................

گفت: پــدر تحمل دیدن سختی و اضطرار بچه شو نداره. حاضره خودشو فدا کنه اما نبینه این سختی ها رو

............................

همه ی اینها را گفت برای اینجا:

سنگین ترین مصائب بر پیغمبر وارد شد . پدر امّت بود...

خدای عزیز به نازدانه ی خلقتش فرمود:

محمــــــّــــــدم! کـــــــهـــیـــعــــص

.........................

آغاز سال یکهزار و چهارصد و سی و پنج هجری قمری


[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 7:31 عصر ] [ ربیع القلوب ] () نظر

با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیـــه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضــــه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیتهاش مجلس ماتم به پا شده ست

 در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیــده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشــــم گرفت

باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست

 بی اختیار شد ,قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را "کربـــــــلا" گذاشت

 

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 10:52 صبح ] [ ربیع القلوب ] () نظر
.: Weblog Themes By SibTheme :.

قلق الـــــوضین

کــــــــــــــــــــــاش من همــــــــه بــــودم بـــــــــا همـــــه دهــــــــان هــــا تــــــو را صـــــــدا می زدم ای خـداااااااااااااااااااااااا
بادِر الفُرصـة قبل أن تکون غُصـة


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 137
کل بازدیدها: 245936