| ||
حواست کجاستــــــــــــــــــــــــــ ؟! تـــو باید خط بدی به نـَفست! تو باید بهش نقشه بدی! تو باید فرمانده ی نفس باشی نه فرمانبر! اولش سخته خیلیییییی سخت! اما بالاخره که چی؟ تا کی میخوای دست روی دست بذاری و بگی بذار همه چی درست بشه، بذار فلان کارمو بکنم، بذار فلان دغدغه م بره! بذار کنکورمو بدم، بذار فلان امتحانمو بدم، اصلا بذار ازدواج کنم این آشفتگی ذهنیم خلاص شه، بذار ... بعد اسااااااااااااااسی میشینم رو خودم کار میکنم!؟ باباااااااااااااااااااااااااا لا تـَنـتـَظـِر خـُلـُــــوَّ البـــــــــــــــــــــال این بهترین فرصتی که دنبالشی هیــــــــــــــــچ وقت به دست نمیادا این که نشستی و به مراقبه و محاسبه ، اولویت دهم میدی، ته ش بدبختیه ها! ته ش خسرانه ها! یه وقت به خودت میای که همه دور جسمِ بی جونت نشستن و امیدوار به بازگشت تو! اما این آیه مداممممم خودنمایی میکنه که " و ظـَنَّ أنـّــه الفراق" یه وقت به خودت میای که هیچچچچچچچچ فرصتی نیست هیچ..... بشین حساب بکش از خودت. کنار این همه هیاهو، این همه دغدغه ی کاذب، یه کم دغدغه ی خودتو داشته باش. یعنی این همه خدا خدا میکنی و دم از بندگیش میزنی ده دقیقه پیدا نمیکنی برا خودت وقت بذاری؟؟؟؟؟ شیخنـا علیه الرحمه می فرمودند: الآن وقتِ گذشتن از سربالایی هاست، نه فکر ِ غیر بودن! اینو فرو کن تو گوشـِت! خودت و خودتـــــــــــــــــــــــ و خودت... .............................. روز قیامت از گناه این جنّ و انس سوال نمیشـــــــــه ها!! فَیَومَئِــــذٍ لا یُسـألُ عَن ذنبِهِ إنسٌ وَلا جَـــانٌّ ...سؤال نمیشــــــــــــــــه یُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِیمَـــاهُم فـَـیُؤخَذُ بِالـنَّوَاصِی وَالأقْـدَام مجرم مشخصه! لازم نیست حساب و کتاب بشه. آهاااااااااای بشر دوپا! اینجا حساب کتاب نداشتی برای خودت، اونجا هم نمی کنند مستقیـــــــــم می برن مؤاخذه میکنند به همین سادگی.......
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 12:46 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
وسط حدیثایی که داشت روش کار میکرد برای مقاله ، رسید به حدیثی از بحارالانوار، بدجوری تو دلش لونه کرد. باز هم خیالش به خطا رفت و فکرش بلنــــد شد! حدیثو برای دوستشم خوند. به رسم غلط و کج فهمی سیستم دانشـــــگاهی، بدون اینــــکه چند ثانیه روی حدیث فکر کنــه، بلافاصله پرسید: از کجاست این حدیث؟ منبعش؟ - بحارالانوار [ سه شنبه 92/7/2 ] [ 12:59 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
روی نیمکـــــت نشسته بودن و همینـــطور که مشغول ِ به خـُردِ جان دادن بستنی بودن، گـــرم گپ زدن ! موضــوع بحث مشخص نبـود، از هر دری سخن به میون میـومد. به به و چه چه ! از تفـأل هاشون به حافظ، از بوستان و گلستان سعدی، فیه ما فیه،از فضائل شکسپیر! از کارای ایتان کـُلبرگ، از ایزوتسو! و... هوا خیلی خوب بود،یخِ بستنی هم سر جاش ! این وسط یکیشون یه حدیث از چهارده نازدانه خوند و داشت ادامه می داد که یه ندایی پیچید تو فضا: ای بابااااااااا بازم حدیث؟؟؟؟؟ بابا اصلا از کجا معلوم این حدیثه؟ گفت: بابا مسلمون! به فرض که مال امام هم نباشه ، اصلا مال شکسپیره این سخن. امام معصوم علیه السلام از اون که دیگه پایین ترنیست. لااقل گوش بده نگاه سنگین و سکوت سرشار از تعجب دوست، حالشو بدجوری خراب کرده بود. بغض تو گلوش گیر کرد و آروم زیر لب گفت: چقدررررر ما ظالمیم. ما امام رو از شکسپیر هم پایین تر میدونیم...... بستنی هم با حرارت بغض آب شد.... [ دوشنبه 92/7/1 ] [ 6:1 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
وقتی یه کم دست و پای خیال و احساسو میبندم و ناپرهیزی میکنم و قدری تأمل؛ میبینم ما خدا میخواستیم اومدیم پای کار دیدیم خدا کجا بووووووووووووووووووووووود؟ ما بتونیم کلاهمونو بچسبیم شیطون یه کم راهشو از ما کج کنه خیلیییییییییییییییی هم ممنونیم
[ جمعه 92/6/29 ] [ 11:32 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
پست کبــــائر فقط اختصاص داره به کتاب گناهان کبیره ی شهید دستغیب، چقدر سخته آدم نتونه حرف بزنه ها!!!!! حالا به جاش اینجا افاضاتو مکتوب میکنم در پست قبلی ، توی تعریفی که از یأس آوردم گفتم هر گونه تردید نسبت به ارزشمندی خود یا آینده....که منجر به از دست دادن انگیزه بشه برای ادامه ی راه و حل مسائل. بعضی از ماها که ناامید میشیم از خدا، خوبه دقت کنیم داریم چیکار میکنیم! خیلیییییییییییییییییییییییییییییی حرفه. [ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:26 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
قـَلیلُ تــــــَدومُ علیه أرجی مـِن کثیر مَملــول مِنه کار اندکی که آن را ادامــــه دهی امیــــد بخش تر از کار فراوانی است که از آن خستــــه و ملـــول شوی نهج البلاغه - حکمت 278 .............................................................. ســــاده بگویم همه ی ما مجنونیــــم خـــــدا کند بیـــــــد نباشیم...
[ دوشنبه 92/6/18 ] [ 5:39 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
روی ایوان مقصوره ی مسجد گوهرشاد یه روایت عجیب نقش بسته! المؤمن فی المسجد کالسّمک فی المـــــاء در این تشبیه آب ، یه دنیا حرفه یه دنیااااااااااا ماهی در آبـــــــــــ!! آب برای ماهی در چه مرتبه ایه؟ آیا به غیر اینه که حیات عنصریش بدون آب قطع میشه؟ نه جز این نیست. بهترین غذای ماهی هم جلوش بذاری بهترین زیبایی رو براش مدون کنی اما آب نباشه دیگه اسمش ماهی نیست. اینجا دیگه یه ماهی مرده است، بدون حیات! المؤمن فی المسجد کالسّمک فی المــــاء در ادبیات عرب زمانی برای تشبیه "کاف" را استفاده می کنند که تمام و کمال مشابهت باشه در تمام اجزا و تمام جهات. مومن در مسجد مانند ماهی در آب است. انسانی که با مسجد بیگانه ست یعنی با حیات خودش بیگانه ست. کسی که با مسجد کاری نداره با خدای خودش کاری نداره و کسی که با خدای خودش کاری نداره کاسفل فی النــــــــــار! ............................ گفت: آخه من توی چهاردیواری اتاق خودم خیلییییییی باحال تر نماز میخونم اصلا اونجا حسش چیزی دیگست. شنید: المؤمن فی المسجد کالسّمک فی الماء گفت: آخه سخته بخوام هربار برم مسجد، کلی باید حاضر بشم پیاده روی کنم ، خوب همینجا توی خونه دو نفری نماز جماعت میخونیم ثوابشم سر جاشه. تازه اینجا خستگی تن نیست طراوت بیشتره موقع نماز. شنید: المؤمن فی المسجد کالسّمک فی الماء گفت : آخه... شنید: گر مَرد رهی رهت نمــــودم... [ جمعه 92/6/15 ] [ 12:0 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
جریده رو که گذرگـــاه عافیت تنگـــــــــــــــــــــــــــ است پیــــــــــاله گیر که عُمــــــــــر عزیز بی بَدَلـــــــــــــ است .................................. گاهی وقتا (بخوانید همیشه!) یادمون میره که : "حرکت، مقصـــد نیست" !! گاهی وقتا حواسمون نیست که اگه خدای نکرده زبونم لال ناپرهیزی کردیم و مغز و روح و سلولهای احساسمونو به کار انداختیم و چند صباحی از سکون فراریش دادیم، هنوز احساس خلاء میکنیم! چرا؟ چون یادمون رفته " حرکت، مقصــد نیست" گاهی وقتا (آرام زیر لب با حسرت بخوانید!) حواسمون نیست که ما راه گم کرده ها به راهنمایی که سر راهمون قرار گرفته دل خوش شدیم و خودمونو از کار کردن روی خود معاف دونستیم. چرا؟ چون یادمون رفته: "حرکت، مقصــد نیست" !! تـــازه اگه حرکتی باشـــه!! گاهی وقتا (بخوانید یه عمرررررر) حواسمون نیست که روزی قراره حضرت قابض الارواح بیاید و فرصت تمام!! حواسمان نیست که نیست!!!
.................................. برای هیـــــچ کسی فرصتی معین نیســــت
ودر این فرصت، یادمان باشد : حرکتــــــــــــــــــــــــ ، مقصــد نیستــــــــــــــــــــ !! [ شنبه 92/6/2 ] [ 4:36 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
یک ساعت تمــــــــــــــــام، ذره ذره احساساتتو ذبح کنی براش تمام چین و چروکــــــــــــــ های صورتتو ( که خیره خیره بهت زل زدنو منتظرن ازشون حلالیت بطلبی! ) قایم کنی زیر لبخندت ( بلکه خدا رو خوش بیاد! ) تمـــام پیام های وَلنتـــاین رو (که همشـــو از این ور اون ور شنیدی و تا حـــــالا یه دونه شم خرج نکردی بازم میــگه: برای من یــــه آیه از قرآن بگو که توش صراحتــــــــاً گفته باشه حتی نباید چنــد تار موی جلوی سرتو برای زیبایی(که قربون خدای خوشگلـم بشم خودش گفته من زیبا و زیبایی رو دوست دارم به جون مامانم من حرف خدا رو گوش میکنم اما مگه کتاب خدا قرآن نیست؟ هرچی توش باشه قبوله! تو فقط بگو! " .............................................................
براش آیـــــه های شیرین در مورد حجاب و نماز و اهمیت دادن به نماز و نماز اول وقت و روزه و..................... از قرآن شریف میخونی براش یه کم از تبعیت و عمل در کنار محبت اهلبیت علیهم السلام با استفاده از آیات قرآن حرف میزنی براش از لذت ترک کردن این لذت های زود گذر و مقطعی حرف میزنی (تازه همه ی اینا با همون چاشنی های قبله ها!!!!
آخرش بازم میگه: من قربون خدای خوبم برم!!! .............................................................
خدااااااااااااااااااااااااا
[ شنبه 92/5/26 ] [ 3:38 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
دستش ضرب دیده بود و حســـــــابی فاطمه کوچولو گفت: چی شده؟ گفت: آره خیـــــــــــــلی! فاطمه کوچولو گفت: اگه حرف مامانتو گوش بدی و هرچی بهت میده بخوری زود خوب میشی. گفت: خوب حالا تو بهم چیزای خوب بده بخورم تا خوب بشم. فاطمه کوچولو گفت: نه نمیشه! من که مامانت نیستم. فقط چیزایی که مامانت میده باید بخوری تا خوب بشی. باید حرف اونو گوش کنی! [ سه شنبه 92/5/22 ] [ 3:32 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |