| ||
گفت: بچه پشت تلفن با مادرش حرف میزنه، مادر بهش میگه امروز که دوستت میاد تموم کتاباتو بهش بدم؟ کجا گذاشتی؟ دومی هم بدم؟... این وسط خط رو خط میفته و اشتباها همسایه هم میشنوه صداها را بعد از قطع مکالمه دوباره همسایه زنگ میزنه و میگه: ببین چی میگفتی شما؟ کدوم کتابا؟ دوستم کیه؟... مادر میگه : مگه من اصلا با تو بودم؟؟؟؟؟ من با کسی دیگه حرف میزدم. اون کسی که باید میفهمید منظورمو فهمید! ................ گفت: بچه یه زنگ به مادرش میزنه میگه الو و قطع میشه مادر حالش منقلب میشه میشینه زار زار گریه میکنه. هرچی ازش میپرسن چی شد؟ مگه چی گفت؟ یه الو چرا اینقدر بهم ریخت تو را؟؟... توی این الو یه دنیا حرف بود برای مادر حالا شما هزاران ساعت بشین حلاجی کن این الو را! سر در میاری ازش؟ .............................. اونوقت این بشر دوپای سراسر ادعا و جهل میشینه ساعتها بحث میکنه که آخه یعنی چی " الــم" ؟ یعنی چی " طــه" بشر!!!!!!!! مگه کسی با تو حرف زد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون کسی که مخاطب بوده گرفت ماجرا رو تو بشین به نفهمی خودت زار بزن ............................ گفت: پــدر تحمل دیدن سختی و اضطرار بچه شو نداره. حاضره خودشو فدا کنه اما نبینه این سختی ها رو ............................ همه ی اینها را گفت برای اینجا: سنگین ترین مصائب بر پیغمبر وارد شد . پدر امّت بود... خدای عزیز به نازدانه ی خلقتش فرمود: محمــــــّــــــدم! کـــــــهـــیـــعــــص ......................... آغاز سال یکهزار و چهارصد و سی و پنج هجری قمری [ دوشنبه 92/8/13 ] [ 7:31 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد ذهنش ز روضــــه های مجسم عبور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده ست در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتش رسیــده بود به دستش قلم گرفت باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست بی اختیار شد ,قلمش را رها گذاشت
[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 10:52 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |