| ||
مهربان بخوانید خدای متعال وقتی میخواد همه ی موجودات را خلق کنه بی سرپرست نمیـذاره ، نه! خدا اول سرپرست را خلق میکنه. اوّلُ ما خلق الله نور نبیّک یا جابر! این از روایات متواتر هست. یه سرچ ساده از گوگل میتونه به جواب برسونه. وقتی جابر از حضرت رسول صلوات الله و سلامه علیه و آله سوال میکنه اولین چیزی که خلق شده چیه؟ حضرت پاسخ میدن نور نبیـّک یا جابر و یا در بحار الانوار و چند کتب حدیثی دیگه اومده که حضرت امیر علیه السلام فرمودند: خدا نور حضرت رسول را قبل از همه ی مخلوقات آفرید چی شد؟ در چه حالی؟ یه نفس عمیــــق بکش
از حضرت رسول صلوات الله و سلامه علیه و آله نور امیرالمومنین علیه السلام منشق میشه و یکی یکی ائمه اطهار علیهم السلام. اینجاست که میفرمایند کلـّـنا نور واحد [ دوشنبه 92/10/16 ] [ 1:43 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
گفت: داشتم میرفتم توی خیابون دیدم یه بچه هراسان و سرگردان و تنهاست مدام اینطرف و اونطرفو نگاه میکنه رفتم جلو باهاش صحبت کردم فهمیدم گم شده از این و اون سوال کردم خبری از والدینش نشد بردمش خونه تا سر فرصت پیدا بشن خانوادش... توی خونه خیلی بهش میرسیدیم بهترین غذا و نوشیدنی و پوشاک و ... بهترین اسباب بازی و پارک و ... اما بچه دل نمی داد محزون بود اصلا نگاهی به اسباب بازیا نمی کرد [ جمعه 92/10/13 ] [ 6:8 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
گفت:
عزیز دلم! بفهم این کلاس هایی که رفتی و داری میری و میخونی، تفسیر میخونی، تحقیق میکنی، بخون، بکن اونا را تعطیل نکن حرف من به اونا طعنه نمیزنه اونا را تعطیل نمیکنه اونا را تخطئه نمیکنه فقط یه کار، اضافه میکنه به قرآن بگو: "تو حرف بزن من گوش میکنم تو کلام باش من گوش جان باز میکنم" وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ انصتوا سکوت درون است بابا بذار کنار همه را یه دقیقه خدا وکیلی شما با کسی که دوستش دارین چطوری حرف میزنین؟ زن و بچه ت زنگ میزنن داری کار میکنی شش تا کارو با هم انجام میدی با اونا محرف میزنی رفیقت زنگ میزنه تو خونه نشستی به زن و بچه ت میگی ساکت! هیچی نگین بذار ببینم چی میگه حالا بفهم چی مطلوبه بفهم سخن کی محبوبه بفهم چیو میخوای گوش کنی این فاجعه نیست؟ میگه جلسه کی هست؟ سخنران کی میاد؟ میگن ساعت شش میگه جلسه را بذار یه ربع به شش یه ربع قرآن میذاریم تا ملت بیان یه ربع خدا حرف بزنه تا ملت بیان آماده بشن تا سخنران بیاد حرف بزنه!!!!! نوش جونت اونوقت میخوای از کلام الله بهره ببری؟ کدوم یک از ما جلسه میذاریم بگیم سخنران شش بیاد حرف بزنه سه ربع مردم آماده بشن بعد قرآن میذاریم؟؟؟ نمیکنیم این کارو چون اصلا نمیخوایم کللام خدا رو گوش بدیم این سخن موقعی ارزش داره نتیجه داره که بنده حرف بزنم تمام شه بگم خوب حالا همه ساکت شیم خدا بگوید یه دقیقه آروم بگیر خدا حرف بزنه نمیتونیم آروم بشیم پای هر سخنی میشنویم ، ساکت میشینیم آروم میگیریم به سخن خدا که میرسیم ورجه ورجه میکنیم آدم خجالت میکشه قرآن پخش میشه مردم حرف میزنن مگه مجبورت کردن؟ مگه موزیک متنه؟ چقدر جسارت به قرآن؟ اونوقت میخوایم قرآن چیکار کنه با ما؟؟؟ طبیب عشق مسیحـــا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
[ یکشنبه 92/10/8 ] [ 8:22 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
از آوردن دلیل و برهان خسته شده بود از اینکه آیــات مصحف شریف و روایات چهارده نازدانه صلوات الله علیهم اجمعین اینقدر غریب و مهجور موندن در دلها و دیگه هیچکس موثـــَّر از اونها نیست، به تنگ اومده بود دلش طوفانی بود اما با لحنی آرام گفت: بچه ی طرفو میدزدن بهش زنگ میزنن اگه بچه تو سالم میخوای اینقدر پول بیار سر قرار پول زیادی بود بابا بی تاب بچشه حاضره خودشو قربونی کنه اما این بچه یه زخم کوچک به تنش نشینه بچه دزدا چند بار تماس میگیرن و در هر تماسی بابا میگه: "هرچی بخواین بهتون میدم امـــا این بچه آسم داره مریضه فلان اسپری و فلان قرصو بهش برسونین" .... بچه دزدا اسپری و قرصو فراهم میکنن و به بچه میرسونن بچه پیش خودش میگه : "عجب دزدای با معرفتی! هوای مریضی منم دارن" .... دل بابا آشوبه برای بچه تمام هوش و حواسش جَمعه برای حفظ اون به هر طریقی سعی میکنه امنیت بچه را تامین کنه پیش بچه دزدا بالاخره یه روزی این بچه برمیگرده پیش بابا اما حالا که پیش بچه دزداست باید یه جوری حفظش کرد .. سکوتی حاکم شد انگار قصه تموم شده بود این وسط یه نفر که شبیه آدمای متفکر بود و ژست روشنفکرا رو به خودش گرفته بود پرسید: "آقا آخرش جواب سوال منو ندادینا نگفتین چرا اینقدر لعن؟ چرا اینقدر بد گویی؟ چرا اینقدر سیاه نمایی؟ بابا اینقدرام که میگین اوضاع خراب نبوده اگه اینطور بود چرا امام علی اینقدر مشاوره داد به قـُضات؟ اگه اینقدر خلفا بیراهه رفتند پس این مشورتا چی میشه؟ یعنی امام نمیتونست وقتی اون خلیفه ی سوم ( رضی الله عنـّا) بهش مراجعه کرد و مشورت خواست، سکوت کنه؟ نمیتونست دست رد به سینه ش بزنه امام؟ آقا اینقدرررررررررر سیاه نشون ندین اوضاعو امام معصوم بود اشتباه نمیکرد که پس خودش میدونست اوضاع زیادم خراب نیست!! " .. هیچ صدایی نمیومد فقط با همون سکوت با برق چشماش بهش حالی کرد که عزیز بابا! معلومه قصه مونو خوب گوش نکردی تمــــــــام...
[ سه شنبه 92/9/19 ] [ 4:14 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
حال خوشی نداشت عیدی روز عید غدیر رو بین بچه ها تقسیم کرد و چند کلامی از عید غدیر ... یاد علامه امینی کرد و اشاره به خاطره ای: .............. از علامه امینی برای حضور در مجلسی که اهل تسنن هم حضور داشتند، دعوت شد. و ایشون به شرطی که در مجلس کار به منــــــاظره و بحث علمی نکشــــه این دعوت را پذیرفتنــــد. در انتهای مجلس، شخصی خواست تا هر کس حدیثی قرائت کنه. یکی یکی حدیـــــث ها خونده شد چه اهل تســــنن چه اهل تشیــــع نوبت به علامـــه رضوان الله تعالی علیه رسید با همون آرامش و طمأنینه و صلابت همیشگی فرمودند: همه ی شما اهل تسنن و تشیـــع این حدیث گهربار رو از حضرت رسول صلوات الله و سلامه علیه و آله شنیدید و در صحتش هیــــــــچ شکی ندارید " من مـــات و لم یعرف امام زمانـــه مات میته جاهلیـــّـــه " همـــه تایــــید کردند چه سنی و چه شیعه علامه با نگاهی آرام و قلبی... فرمود: پس قبول داریــــد که فاطمــــه زهرا سلام الله علیها امام زمانش را می شنـــــاخت و با این معرفت از دنیـــا رفت... سکوتی سنگین بر مجلس حاکم شد و عده ای آرام آرام مجلس را ترک کردند بی صدا... [ دوشنبه 92/8/6 ] [ 1:51 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
میری درِ یه مغازه، از میزش خوشت میاد برش میداری ببری خونه! صاحب مغازه میگه کجا؟ میگی خوشم اومده میز خوبیه میخوام ببرمش خونه استفاده کنم. میگه این مال منه! میگی نه این که از چوبه! چوبم از درخته، درختم از جنگله، جنگلم مال خداست! پس میتونم ببرمش! میگه مسلمون من این میزو ساختمش! این مال منه! کسی حق تصرف در ملک دیگری رو نداره مگر به اذن صاحبش. غیر از اینه؟ العبــــد و ما فی یده کــان لمولی [ دوشنبه 92/7/15 ] [ 8:30 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
می خواست از بیچارگی ما در نبودِ معصوم حرف بزنه می خواست از بدبختی ما از کور بودن چشممون برای ندیدن و نچشیدن ِ حضور معصوم حرف بزنه می خواست بگـه عزیزان من! شمـایی که یه روزی اهـل حرف گوش کردن بودین، شمـایی که با خوندن یه شعـر از فراق امام زمـان(صلوات الله علیه) حال خوشی بهتون دست میده شمـایی که... می خواست بگه بفهمین که نبودن امام ، ندیدن امام، تهِ درده می خواست بگه امام حقیقتی هست که هیـــــــــــچ جایگزینی نداره گفت: یادمه بچه بودیم تو مدرسه، یکی از معلمامانو خیلی اذیت میکردیم؛اینقدر شدت حرف گوش نکردنمون بالا گرفته بود که معلم از اون مدرسه رفت! ناظم سر کلاس اومد و شروع کرد به گله از کارای ما و حرف نشنو بودنمون... از نیومدن معلم و غیبتش برای همیشه حرف زد. همه حال عجیبی پیدا کرده بودن در آستانه ی انکسار بودن این وسط یه نفر سوالی کرد و خراب کرد تمام حرفای ناب ناظِمو. آقا اجازه! حالا که معلممون نمیاد، کی به جـاش میاد؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خرابــــــــــــــ کرد...
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 10:58 صبح ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
کلاس درسش یکی از پربار ترین کلاس هامونه. کم نظیره. به یاد ندارم سر کلاس، روایتی توسط ایشون خونده بشه و حک نشده باشه توی قلبم... .......................................... این روایت خیلیییی قشنگه .ای کاش اهل تسنن هم بدون عینک بخونن و چشماشون نور بگیره ازش. [ دوشنبه 92/6/25 ] [ 4:3 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |