| ||
آسمانـــــها گله دارند ز ما سیـــر شدید پی اکسیــــر بریدید ز گهواره تــــان سر آن "بار امانتــــــــ" چه بلا آوردید هرچه دفتر-ورقی بود ز توصیـف شما همه جان و همه احساس رهاتان کردیم صورتی مانده از آن سیرت و آن هم بی اصل دیو می رفت در این چشمه به تطهیـــر رسد باز هم موعظه تان راه به تاثیــر نبرد ما که تبخیر شمایـــیم، شمایان آیا ....................................... گاهی وقتها دلم یه کم می گیره از اینکه چرا وقتی با دلسوزی و خیرخواهی یه تذکر خواهرانه به کسی میدی، و اون تذکر به مذاقش نمیشینه، تسلیم احساساتش میشه و تمامممممم باورهای قبلیشو (اگه بشه اسمشو گذاشت باور) حتی برای چند ساعت ذبح میکنه. کی قراره یاد بگیریم این مرکب چموش احساس رو رام نگهش داریم؟ چنین وقتایی به فکر سواری هایی که یه عمرررر به احساساتم دادم می افتم و فقط میگم: اللهم اغفرلی و للمومنین والمومنات والمسلمین والمسلمات [ شنبه 92/6/23 ] [ 9:11 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |