| ||
لختی از عمر بی مهابـــــــــــــا فــرار کردم از دعوتت به هـــوای خواستنی هایم به خیــــــــــــال ِ با تـو بودن... بگیر دستـــــــِ دلم را بگیر که سختــــــ پژمرده ست با نافرمانی های خود خود خود ناکـَسش فقط... نبضش را بگیر شمارش معکوس آغاز شده است... خود را به زور به ریسمــان دوست داران حسیـــن علیه السلام آویزان کرده ام به زور... این دل زرد پژمرده از گنـــــــاه آویزان است دارد می شکنـــــد صدای خرد شدنش را میشنوم زیر دست و پای نفس اما مجبورش میکنم مجبورش میکنم نفس بکشد... بارها شنیده ام تـُخرج الحیّ من المیّـتـــــــــــــ را دارد میمیرد این دل بگــــــــذار نفس بکشد در هـــــــــوای حسیــــــن علیه السلام ... [ جمعه 92/8/10 ] [ 2:6 عصر ] [ ربیع القلوب ]
() نظر
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |