سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

یادش بخیر بچه بودیم................

هنوز هم یکی از شعرای کتاب فارسی دبستان، گه گـــاهی سری به دلم میزنه و هواییش میکنه.

 همون شعر دکتر شفیعی کدکنی...

ای مهربان‌تر از برگـــــ در بوسـه‌های باران
بیـــداری ستاره، در چشم جویبــاران

آیینـــه‌ی نگاهت، پیوند صبــح و ساحل
لبخند گاه گاهت،صبح ستاره بــــاران

بازآ که در هوایتـــــــــ خاموشی جنونم
فریادها برانگیختــــــــــ از سنگ کوهساران

ای جویبـــار جاری! زین سایه برگــ مگریز!
کاینگونه فرصتـــــ از کف دادند بی‌شماران

گفتی: «به روزگـــــاری مهری نشسته» گفتم
بیرون نمی‌توان کرد «حتی» به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت، ای آشنــا مپرهیز
زین عاشق پشیمــــــان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه‌ی محبتــــــــــ، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی‌ست آواز بــاد و باران


.......................................................

 سعدی هم چه خوب حرف خدا و چهارده نازدانه رو به زبان جاری کرده:

سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی تــوان کرد إلا به روزگــاران

 یه عمرررررررراین دل پاسبون نداشت و نداشت و نداشت و نداشت.............

از هرجایی، هر رهگذری، هر کلامی، هر پیامی، هرشعری، هر.... واردش شد و جا خوش کرد و ما دلـــخوش...

 ای کاش  صاحب دلی عین معلم کتاب فارسی دبستان می نشست کنارمون، حرف به حرف راه خدا رو برامون هجی میکرد و هر شب از روش مینوشتیم که اینقدرررر فراموش کار بار نیایم.

و ای کاشششش صاحب دلمونو ازش رنگ بگیریم و غرقش نشیمممممممم.

  گاهی وقتا ما آدما یه اشتباهاتی رو مرتکب میشیم که مثل سمّ مهلک میمونن. حالا این سم رو چه دانسته بخوریم چه جاهلانه، بالاخره سم هست و اثر خودشو میذاره........

ما آدما یه عمرررررررر تو زندگیمون راهی رو رفتیم و کسانیو همنشین خودمون انتخاب کردیم توی این راه، که بالاخره آثار عمدی یا سهوی ازشون میگیریم بخوایم و نخوایمممممممممم. و این آثارو بیرون نمیتوان کرد إلا به روزگاران.... خدا کنه کارمون به جایی نکشه که بگیم: بیرون نمی توان کرد "حتی " به روزگاران...

.......................................................

هدیه به روح مطهرشون صلوات

 

حضرت آیت الله  سید علی آقای قاضی می فرمودند:

چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم،
چشم ترس برایم آمده بود؛
چنان که هرگاه می خواست نامحرمی وارد شود،
از دو دقیقه قبل، خود به خود چشم هایم بسته می شد.
در حقیقت، خداوند بر من منّت گذاشت تا چشمم بی اختیار روی هم بیاید
و آن مشقت از من رفته بود.

(کتاب "قله های تهذیب"/حضرت آیت الله قاضی/ص38)

 

     .......................................................

رزقنا الله و ایاکــــم بحقّ محمد و آله الاطهار


[ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 1:30 صبح ] [ ربیع القلوب ] () نظر
.: Weblog Themes By SibTheme :.

قلق الـــــوضین

کــــــــــــــــــــــاش من همــــــــه بــــودم بـــــــــا همـــــه دهــــــــان هــــا تــــــو را صـــــــدا می زدم ای خـداااااااااااااااااااااااا
بادِر الفُرصـة قبل أن تکون غُصـة


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 242185